[vc_row row_type=”row” use_row_as_full_screen_section=”no” type=”full_width” header_style=”” parallax_content_width=”in_grid” anchor=”” in_content_menu=”” content_menu_title=”” content_menu_icon=”” angled_section=”no” angled_section_position=”both” angled_section_direction=”from_left_to_right” text_align=”left” video=”” video_overlay=”” video_overlay_image=”” video_webm=”” video_mp4=”” video_ogv=”” video_image=”” background_image=”” background_image_as_pattern=”without_pattern” section_height=”” parallax_speed=”” background_color=”” border_color=”” row_negative_margin=”” side_padding=”” parallax_side_padding=”” padding_top=”” padding_bottom=”” color=”” hover_color=”” more_button_label=”” less_button_label=”” button_position=”” css_animation=”” transition_delay=””][vc_column width=”1/1″][vc_empty_space height=”20px” image_repeat=”no-repeat”][/vc_column][/vc_row][vc_row row_type=”row” use_row_as_full_screen_section=”no” type=”full_width” parallax_content_width=”in_grid” angled_section=”no” angled_section_position=”both” angled_section_direction=”from_left_to_right” text_align=”right” background_image_as_pattern=”without_pattern” row_negative_margin=””][vc_column width=”1/6″][vc_column_text]
[/vc_column_text][/vc_column][vc_column width=”4/6″][vc_column_text]
لاله برزگر، از فیلمسازان جوان و از اعضای ایسفاست که در دانشگاه سوره تحصیل کرده است. کار فیلمسازی را در ایران شروع کرد و سپس برای ادامهی تحصیل به «مدرسهی عالی فیلم و هنرهای رسانهای در کلن» (KHM) رفت. او در سفری که اخیراً به ایران داشت، فیلمهایی را که این دانشگاه ساخته بود، در سالن نمایش خانه سینما به نمایش گذاشت. حضور او در ایران، فرصت مغتنمی بود تا تجربیات او را بشنویم از تحصیل در یکی از کشورهای اروپایی که سینمای مطرحی دارد. او با روی باز این پیشنهاد را پذیرفت. این گفتوگو حاصل این تبادل تجربه است.
[/vc_column_text][/vc_column][vc_column width=”1/6″][vc_column_text]
[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row][vc_row row_type=”row” use_row_as_full_screen_section=”no” type=”full_width” header_style=”” parallax_content_width=”in_grid” anchor=”” in_content_menu=”” content_menu_title=”” content_menu_icon=”” angled_section=”no” angled_section_position=”both” angled_section_direction=”from_left_to_right” text_align=”left” video=”” video_overlay=”” video_overlay_image=”” video_webm=”” video_mp4=”” video_ogv=”” video_image=”” background_image=”” background_image_as_pattern=”without_pattern” section_height=”” parallax_speed=”” background_color=”” border_color=”” row_negative_margin=”” side_padding=”” parallax_side_padding=”” padding_top=”” padding_bottom=”” color=”” hover_color=”” more_button_label=”” less_button_label=”” button_position=”” css_animation=”” transition_delay=”” el_id=””][vc_column width=”1/1″][vc_empty_space height=”20px” background_image=”” image_repeat=”no-repeat”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text]
اصلاً چه شد که شما آلمان را برای تحصیل انتخاب کردید؟
از آن جایی خواهر و برادرهای من آلمان هستند همیشه تب سفر به آن جا را داشتم، اما هیچ گاه مجال آن را پیدا نکرده بودم. یک بار به طور اتفاقی با یکی از دوستانم به دنبال دانشگاه برای تحصیل در رشتهی کارگردانی فیلم گشتیم و آکادمی فیلم کلن را پیدا کردیم. هنوز مهلت کوتاهی برای درخواست شرکت در گزینش داشت. من بدو بدو تمام مدارکم را آماده کردم و فرستادم، ولی درست و حسابی متوجه نشده بودم که باید یک پروژه را هم معرفی کنم، که چنین کاری نکردم و قبول هم نشدم. بعد از آن دیگر فکر سفر رهایم نکرد. تصمیم گرفتم حتماً بروم آلمان تحصیل کنم. یک پذیرش کامپیوتر گرفتم و رفتم. زمانی که آنجا بودم دوباره برای همان دانشگاه و دانشگاههای دیگر اقدام کردم.
لابد این دفعه پروژه را ارائه کردید.
(میخندد) نه این دفعه هم متوجه نشده بودم و پروژه را در یک خط نوشته بودم. اما در حقیقت باید یک طرح مفصل، مثلاً با استوری برد معرفی میکردم. با این وجود این بار وقت مصاحبه گرفتم. من هم که فقط چهار ماه بود آلمان بودم، با این که خیلی دست و پا شکسته آلمانی حرف میزدم، بعد از مصاحبه قبول شدم.
پس آنقدرها هم ساده نیست که شما فرمی را پر کنید و در دانشگاهها پذیرفته شوید.
خیلی پیچیده تر است. اغلب دانشگاهها برای پذیرش یک دانشجو گزینههایی از او میخواهند که هر کدام از آنها امتیازی دارد، گزینههایی مثل ارائهی نمونه کار، معرفی یک طرح جدید و نوشتن انگیزه برای تحصیل. شاید با یک خلاقیت و هماهنگی و صداقت در اجرای این تکالیف بتوان هیئت گزینش را تحت تأثیر قرار داد. در این مدت، متوجه شده ام که انرژی و قدرتی که در یک طرح، فیلمنامه و یا یک فیلم جریان دارد، می تواند روی نظر داوران تأثیر بگذارد. قدرت و دینامیکی که یک فیلم در پردازش ایده، ساختار تصویری و نحوهی داستانپردازیاش ارائه میکند. حال این داوری میتواند برای گزینش دانشگاه، یا جشنوارهی فیلم و یا حتی یک تهیه کننده باشد.
یک فردی که میخواهد در این دانشگاهها شرکت بکند، آن ذائقه را چه طور باید تشخیص بدهد که این دانشگاه ذائقهاش این طور است یا آن طور دیگر؟
از روی تجربهام در این مدت میتوانم بگویم که هر دانشگاهی سیستم و سلیقهی خاصی را با توجه به سبک غالب آموزش فیلمسازیاش دارد. مثلاً آکادمی هنرهای رسانهای کلن فقط متمرکز روی فیلمسازی کلاسیک نیست و بخشی از فعالیتهای این دانشگاه، ویدئو آرت و فیلمهای اکسپریمنتال است، بنابراین نمونه کارهای تجربی هم مورد توجه قرار میگیرند. اما مثلاً تمرکز اصلی مدرسهی فیلم برلین و یا مونیخ بیشتر روی فیلمسازی کلاسیک است. منظورم تربیت فیلمسازیست که قرار است به صنعت سینما بپیوندد.
در مورد تجربهی خودم در گزینش دانشگاه باید بگویم که فیلمهایی که من دربارهی یک موضوع روز اجتماعی و فرهنگی در ایران با ساختاری تجربهگرا ساخته بودم، مورد توجه قرار گرفتند. در مورد فیلمهای داستانی تسلط بر تکنیک یکی از گزینههای مهم است. فیلمی که با یک داستان جمع و جور، بازیهای روان و تصاویر خلاق، به قول آنها «بتواند کار کند». البته میدانید در مورد فیلمهای ایرانی گاهی استثناء وجود دارد. به نظر من در مورد ایران اول به محتوا و بعد به ساختار توجه میکنند.
برویم سراغ ساختار آموزشی، چیزی که من شنیدهام در مورد دانشگاههای آن طرف آب، این است که فضاهای درسی را میشود به دو حوزه تقسیم کرد: حوزهی دانشگاهی و حوزهی مدرسهها و کالجها. حوزهی دانشگاهی آدمها را هدایت میکند به سمتی که در ایدهآلترین شکلش، استاد دانشگاه میشوند. اما در کالجها و مدرسهها افراد برای وارد شدن به بازار کار تربیت میشوند. آیا این تقسیمبندی درست است؟
همین طور است. این مدرسههای عالی بیشتر روی آموزش فیلمسازی به صورت عملی تمرکز دارند و تلاش میکنند دانشجو را طوری آموزش دهند که بتواند بعد از فارغالتحصیلی به سینمای بدنه راه پیدا کند. در مورد آکادمی کلن بگویم که در آن جا نه نمره وجود دارد، نه حضور و غیاب و نه امتحان، به جز امتحان پایاننامه که آن هم شفاهیست. برای دانشجویان فوق لیسانس گذراندن شش کلاس و انجام دو یا سه پروژه کافی است. اما دانشگاه آن قدر به دانشجو انگیزه میدهد و آن قدر امکانات در اختیارش میگذارد که هیچ دانشجویی نمیخواهد فقط شش کلاس را بگذراند. همهی دانشجوها دوست دارند تا آنجایی که میتوانند از کلاسها و موقعیتهایی که برای فیلمسازی فراهم میشود، استفاده کنند.
خب آن دانشگاهها (آنهایی که مدرسه عالی نیستند) چه چیزهایی را آموزش میدهند؟
راستش من تا به حال دانشگاه علمی سینما را تجربه نکردهام، اما گاهی در جشنوارههای فیلم با دانشجویان این دانشگاهها برخورد داشتم، باید بگویم کارهای اجرایی اغلب جشنوارههای فیلم را در آلمان، همین دانشجویان سینما بر عهده دارند. از صحبتهای آنها فهمیدهام که پایهی اصلی تدریس در آنجا، روی بحثهای نظری سینما است. نقد و تجزیه و تحلیل فیلم، زیبایی شناسی فیلم، تاریخ سینما و کلاً بحثهای علمی، بخش عمدهی آموزش آنهاست. گاهی هم کلاسهای عملی وجود دارد و همین طور ساخت یک پروژهی فیلم. البته امکانات چندانی برای ساخت فیلم در اختیار دانشجوایان نیست و آنها باید خودشان تهیهی فیلم را به عهده بگیرند. البته این چیزی است که من از چند دانشجو شنیدم و خودم تجربه نکردهام.
با توجه به این که شما لیسانس را در ایران خوانده اید و فوق را در آلمان، خوب است که فضای این دو دانشگاه را با هم مقایسه کنیم. چه تفاوتها و یا شباهتهایی در این دو دانشگاه به چشم شما آمد؟
یکی از بزرگترین تفاوتها این است که در آلمان بین دانشگاهها رقابت شدیدی وجود دارد، انگار خیلی مهم است که همواره فیلمهایی از دانشگاه بیرون بیایند که بتوانند اسم آن را مطرح کنند. مثلاً دانشگاه کلن با دانشگاه مونیخ و برلین رقابت شدیدی دارد و تمام تلاش خودش را میکند که نامش در لیست ردهبندی، پایین نیاید. به خاطر این رقابت، کیفیت کار و کیفیت آموزش و کیفیت تولیدات بالا میرود. دانشگاه مجانیست و امکانات و پول در اختیار دانشجویان قرار میگیرند تا فیلمهایی ساخته شوند که استانداردهایشان بالا باشند. بخش بزرگی از قسمت اداری دانشگاه کلن روی معرفی این فیلمها در جشنوارههای بینالمللی کار میکند تا همیشه اسم این آکادمی توی جشنوارههای معتبر باشد. اخبار این اتفاقات هم همیشه از طریق سایت دانشگاه، روزنامه و گاهی تلویزیون پوشش داده میشود. همین طور در جشنوارهی فیلم برلین همهی دانشگاههای فیلم برای معرفی کارهایشان یک یا دو روز غرفهای در اختیار دارند.
راستش باید بگویم که حس می کنم که در ایران رقابت اینچنین فشرده و شدیدی بین دانشگاههای هنری در جریان نیست، که ممکن است باعث شود تا دانشگاهها انگیزهی چندانی برای بالا بردن کیفیت آموزش نداشته باشند.
خب فایدهی این رقابت بین دانشگاههای آنجا چیست؟ شما مگر نمیگویید تحصیلات رایگان است؟ اگر رایگان نبود میگفتیم برای جلب مشتری این کار را میکنند.
به خاطر رقابت شدیدیست که بین دانشگاهها وجود دارد…
رقابت در راستای چی؟
راستش ممکن است دلایل پیچیدهتری داشته باشد. ولی من فکر میکنم شاید علت اصلی این رقابت برای حفظ نام و اعتبار باشد.
یک تفاوت جالب دیگر هم من حس کردم. به نظرم در آنجا استادان هستند که دنبال دانشجویان میدوند. چون هر استادی با استاد دیگر رقابت دارد. اگر هر استاد، دانشجوی بیشتری بگیرد، اعتبارش در دانشگاه بالاتر میرود. برای همین هم استادها با حمایت از دانشجویان تلاش میکنند که دانشجوی بیشتری را به خودشان جذب کنند و همین باعث میشود که دانشجو اغلب مورد حمایت قرار بگیرد.
میشود یک مثال بزنید؟
مثلاً هر دانشجویی برای هر پروژهای باید یک استاد راهنما داشته باشد که آن استاد باید فرمی را برای دانشجو امضا کند. من فکر میکنم که همین فرمها نشان میدهند که هر استاد چه تعداد شاگرد را سرپرستی میکند. خب تعداد بیشتر دانشجویان و همین طور فیلمهای موفق آنها، اعتبار بیشتری برای استادان میآورد.
این استاد راهنما از ابتدای تحصیل همراه دانشجوست یا مثل ایران فقط برای پایاننامه او را راهنمایی میکند؟
نه تنها برای پایاننامه، که برای هر پروژه میتوان با یک استاد کار کرد. او در همهی مراحل کار، دانشجو را راهنمایی میکند. از نوشتن فیلمنامه گرفته تا تدوین نهایی فیلم. البته این امکان هم وجود دارد که علاوه بر استادی که فرم را امضا میکند، از راهنمایی استادهایی که مثلاً در زمینههای فیلمنامه، بازیگردانی و یا فیلمبرداری تخصصی تدریس میکنند، استفاده کرد. یک قانون هم برای پایاننامه وجود دارد، که دانشجو باید سه استاد راهنمای رسمی داشته باشد، که یکی از آنها باید نه لزوماً فیلم که در بخش علمی و یا هنری تدریس کند.
خب برگردیم سراغ خاطره…
تحلیل تدوین اولین کلاسی بود که در آن شرکت کردم. وقتی دانشجویی رافکاتهای خود را نشان میداد، دانشجویان دیگر نقد میکردند و در انتها هم استاد نظرش را میگفت. یکی از بچهها کارش را نشان داد و من هم با همان زبان دست و پا شکسته، نظرم را گفتم و استاد از نظر من خوشش آمد. بعد از کلاس به من گفت که یک وقت از اوبگیرم تا برای اتنخاب کلاسها راهنماییام کند. دانشگاه برای شروع هر ترم یک دفترچه چاپ میکند که در آن استادها باید درسهایشان را معرفی کنند و انگیزههایشان را بگویند و بگویند که چه کارهایی قرار است توی این کلاسها انجام بدهند و نتیجهی نهایی چه خواهد شد. او از من پرسید دفترچه را خواندهای؟ فکر میکنی چه کلاسهایی به دردت میخورند؟ من هم گیج و گم هیچ تصوری نداشتم و مدام فکر میکردم با این سطح زبان، چه طوری پیش بروم؟ فکر میکردم امتحان باید بدهم، سر کلاس بروم و جزوه بنویسم. اما استاد که کاترین نامش است به من کلاسهای عملی را معرفی کرد. زنگ زد به سباستین (استاد درس فیلمبرداری) و گفت الآن یک دختر کوچولو اینجاست که از ایران اومده و خیلی هم خوب آلمانی حرف می زنه. با معرفی کاترین، من در سمینار فیلمبرداری که یکی از بهترین و کاربردیترین کلاسها بود شرکت کردم. راستش در ابتدا باور نمیکردم یک آدمی وقتی وارد دانشگاه بشود این قدر مورد حمایت قرار بگیرد. برایم ناباورانه بود.
من میدیدم این دانشجوهای آلمانی چهقدر دماغ سربالا هستند. چهقدر انتظاراتشان از استادان و دانشگاه بالاست. بعداً متوجه شدم که در سیستم آنها دانشجو و استاد کامل کنندهی همدیگر هستند. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد و اگر کار هر کدام اشتباه باشد، نقد میشود بدون این که دلخوری و یا برداشت شخصی پیش بیاید.
سال به سال که میگذشت انتظارات من هم بالاتر میرفت. یک بار که حس کردم که استاد آن جدیت و توجهی که برای شاگردان دیگر میگذارد نسبت به من نشان نمیدهد، به او اعتراض کردم و کار ما به بحث رسید. من که حسابی بهم برخورده بود، با بغض بحث را ترک کردم. استاد بعد با نوشتن ایمیل عذرخواهی کرد.
شما راجع به مدیریت دانشگاههای داخل و خارج صحبت کردید و آنها را با هم مقایسه کردید. میخواهم حالا دانشجوها را مقایسه کنیم. اول بفرمایید که چه قدر از دانشجوها غیر آلمانی بودند؟
آکادمی کلن با مدرسهی فیلم کوبا، کلمبیا و غنا تبادل دانشجو دارد. شاید به همین خاطر سالانه یک و یا دو دانشجو از این کشورها میگیرد. دانشجوهای اروپایی، آسیایی و ایرانی هم داریم.
پس در حقیقت در یک دانشگاه کاملاً بینالمللی هستید و به نوعی میتوانید دانشجوهای چندین کشور را با دانشجوهای ایرانی مقایسه کنید. این مقایسه جالب باید باشد.
رقابت بین دانشجوها بسیار شدید است. با وجودی که هیچ اجباری برای شرکت در کلاسها نیست. کلاسهای عملی از همان جلسهی اول پر میشوند. بچهها با طرحهایشان میآیند و همهی تلاش خود را میکنند تا کارشان انتخاب شود. جلساتی که قرار است طرحها تعدادی قبول شوند، پر از نگرانیست.
از روی تجربه خودم می توانم بگویم در این جا یک دانشجو باید بخش عمده زندگیاش را روی دانشگاه متمرکز کند. برای بچههای فیلم شاید بشود گفت همهی زندگیشان. تقریباً هر روز در دانشگاه وقت میگذرانند برای شرکت در سمینارها و همین طور کار کردن روی پروژهها. دانشگاه یک جوری مثل خانهی مادری است. دانشجویان از همان جلسات اول با هم اخت میشوند. سر کارهای همدیگر میروند. هر کس که میخواهد فیلمی بسازد، در میان همکلاسیهایش مدام جستوجو میکند تا تیمش را جمع کند. بچهها یک و گاهی دو هفته شبانه روز با هم سخت کار میکنند. کار تیمی اغلب بدون حاشیه و با برنامهریزی دقیق است.
هر سال در پایان ترم تابستانی دانشگاه سه روز نمایش عمومی دارد و تمام کارهایی که بچههای رشتهی هنر و فیلم در طول یک سال انجام دادهاند، برای عموم نشان داده میشوند. دانشجویان روی سن دربارهی فیلمهایشان حرف میزنند، همین طور استادان مجموعه فیلمهایی را که برای سمینارهای کارگردانی و فیلمبرداری سرپرستی کردهاند، معرفی میکنند. این سه روز جوی پرشور و حال، شبیه به یک جشنواره دارد. ولی من چنین موقعیتی را در دانشگاه ایران کمتر تجربه کردم.
با این همه تفاوتی که بین فضای کاری آنجا و اینجاست، به عنوان کسی که با این فضای کاری آشنا نبوده است آیا به مشکلی نخوردید؟
مشکل اول من زبان بود. به خاطر این که من نمیتوانستم منظورم را خوب بیان کنم، پل ارتباطیام با گروه سخت میشد. اما گاهی هم با همان کلمات محدودی که میدانستم از پس کار برمی آمدم. مثلاً برای درس فیلمبرداری طرحم را معرفی کردم و قبول شد. بعد من نشستم برای خودم دکوپاژ کردم. جلسهی بعد رفتم سر کلاس و نشانش دادم، ولی همهی فیلمبردارها به من اعتراض کردند و گفتند که دکوپاژ را کارگردان باید با فیلمبردار انجام دهد. کارگردان اجازه ندارد آن را تنهایی انجام دهد و این کلاس اصلاً برای این است که فیلمبردارها دکوپاژ یاد بگیرند! در حالی که تجربهی من در ایران این بود که دکوپاژ را کارگردان به تنهایی انجام میدهد و بعد آن را با فیلمبردار در میان میگذارد. ولی در اینجا تجربه کردم که کارگردان باید برای پلان به پلان یک فیلم با فیلمبردار به سازش برسد. گاهی اوقات فیلمبردارم می گفت من این را نمیگیرم، چون فکر میکنم درست نیست. ولی مگر من به همین راحتی از خواستهام می گذرم؟ می گفتم باشه حالا مال خودت را بگیر مال من را هم بگیر! (میخندد) حتی برای انتخاب رنگ غالب بر طراحی صحنه و لباس باید با فیلمبردار به یک سازش میرسیدم و اگر او نظری داشت که با نظر من مخالف بود، باید در نهایت راضیاش میکردم. گاهی فیلمبردارها به من می گویند که بیش از حد در کارشان دخالت می کنم!
وسایل فنیای که شما با آن کار میکردید چه چیزهایی بودند؟ در چه حدی بودند؟ محدودیت امکانات داشتید یا نه؟
تا آنجایی که من تجربه کردم، می توانم بگویم در کلاسهای فیلمبرداری، تقریباً امکاناتی وجود دارد که در سینمای روز برای یک پروژهی حرفهای به کار میرود. دوربینهای روز، لوازم و تجهیزات فیلمبرداری و نورپردازی حرفهای. چون قرار است دانشجویی که درس فیلمبرداری میخواند، امکان تجربه با ابزارهای روز را داشته باشد و بتواند در آیندهای نزدیک وارد سیستم حرفهای بشود. در اتاقهای تدوین، استودیوی صدا، استودیوی فیلمبرداری امکاناتی هستند که در مرحلهی ساخت یک فیلم در اختیار دانشجو قرار میگیرند. البته همیشه با تأیید استاد و گرفتن نوبت. گاهی هم برای پروژهی اول محدودیتهایی در استفاده از دوربینهای فیلمبرداری وجود دارد.
در فیلمهایی که از شما در خانه سینما دیدم، چیزی که برایم جالب بود، رنگ و نور آنها بود. هیچ تفاوتی با فیلمهای سینمایی بلند نداشتند. جنس و رنگی که در فیلمها میدیدیم، برای ما فیلمسازان ایرانی مثل یک رؤیاست. این شکل و شمایل چه طور به دست آمد؟
شاید نتیجهی همین همکاری تنگاتنگ بین کارگردان و فیلمبردار باشد. زمان زیادی را برای رسیدن به یک زیبایی شناسی تصویری میگذاریم. فیلمهای زیادی میبینیم و بحثهای ما تا همان لحظهای که فیلمبرداری میکنیم تمامی ندارد. مدام حواسمان هست که بهترین بیان تصویری ممکن را برای هر صحنه پیدا کنیم. در مورد خودم صادقانه می گویم که دچار یک وسواس بیاندازه هستم و به راحتی نمیتوانم راضی شوم. اگر آن تصویری که مورد نظرم هست را از فیلمبردار بیرون نکشم، راحتش نمیگذارم. البته این را هم بگویم که در کنار یک تیم خوب امکانات خوب هم تأثیر زیادی در سطح کیفیت کار دارند.
استاد چهطور یک پروژه را هدایت می کند؟ آیا سر صحنهی فیلمبرداری میآید؟
در سمینارهای کارگردانی و فیلمبرداری استاد سر صحنه و اصلاً در کل پروسه حضور دارد. از نوشتن فیلمنامه، انتخاب بازیگر و طراحی صحنه گرفته تا انتخاب موزیک و تدوین نهایی. تعداد فیلمهایی که برای کلاسهای فیلمبرداری ساخته میشوند خیلی محدودتر از فیلمهای درس کارگردانی است. در این کلاسها چون باید دانشجویان فیلمبرداری، فنون را یاد بگیرند، نقش کارگردانی کمرنگتر است و تأکید و تمرکز کلاس بر روی تکنیکهای فنی فیلمبرداری، نورپردازی و ترکیببندی تصویر است. استاد یک تکلیف را برای دانشجویان تعیین میکند؛ مثلاً نوشتن یک صحنه در ماشین. کسی که میخواهد کارگردانی کند بر اساس این تکلیف طرحی مینویسد. بعد همراه با استاد و دانشجویان رشتهی فیلمبرداری روی طرح کار میکنند تا آن را به مرحلهی فیلمبرداری برسانند. در مرحلهی اصلاح رنگ و نور گاهی دانشگاه از یک شرکت حرفهای درخواست میکند که برای یک و یا دو روز امکاناتش را در اختیار دانشجویان فیلمبرداری قرار دهد، چون اصلاح رنگ و نور یکی از بخشهای مهم برای درس فیلمبرداری است.
در کلاسهای کارگردانی تأکید بیشتر روی فیلمنامه، انتخاب بازیگر، بازیگردانی و نحوهی کارگردانی است. زمان و تجهیزات فیلمبرداری محدودتر هستند. چهگونگی هدایت گروه از طرف کارگردان یکی از مهمترین تأکیدهای استاد در طی این سمینار است.
برسیم به آخرین و شاید مهمترین مرحله و آن ورود به بازار کار است. میخواهم بدانم که دانشگاهها در این حوزه هم نقشی را ایفا میکنند؟
بله. آکادمی کلن در سمینارهایی از تهیهکنندهها دعوت به همکاری میکند. دانشجویان طرحهایی را که میخواهند در آینده کار کنند برای این تهیه کنندهها معرفی میکنند و از آنها نقد و نظر میشنوند. اغلب نقدها تند و تیز هستند. این تهیهکنندهها را نمیشود به آسانیِ استادها متقاعد کرد. آنها به دانشجویان میفهمانند که بازار کار به مهربانی و انعطافپذیری دانشگاه نیست. آنها فقط به این فکر میکنند که آیا این فیلم کار میکند؟
علاوه بر این سمینارها، آکادمی، سالانه تعدادی فیلم و طرح از میان کارهای دانشجویان انتخاب میکند. برای آنها کاتالوگ چاپ میکند و از تهیه کنندههایی که روی کارگردانهای جوان سرمایهگذاری میکنند برای دیدن کارهای دانشجویان دعوت میکند. بعد از نمایش فیلمها در فضایی دوستانه، دانشجویان و فارغ التحصیلان با تهیه کنندگان ارتباط میگیرند و از همین طریق پلهای ارتباطی خود را با بازار فیلم برقرار میکنند. البته دانشجویان از طریق شرکت در یک کلاس راهنمایی میشوند که چهطور کارشان را معرفی کنند که بتوانند تهیه کننده را تحت تأثیر قرار دهند.
می خواهم برگردید و یک نگاه خیلی اجمالی بکنید به این سه سال و نیمی که شما در دانشگاه بودهاید. چکیدهی آنچه برای شما اتفاق افتاد، این تحصیلات، رفتن به یک کشور بیگانه، فائق آمدن به مشکلات زبان و… آیا ارزشش را داشت؟
آدم وقتی مهاجرت را تجربه میکند، انگار که از یک جای گرم و نرم ناگهان میاندازندش توی آب یخ. یک دفعه تواناییهایش کم میشود. شبیه کودکی که باید برای سادهترین چیزها هم از یک بزرگتر راهنمایی بگیرد، آدم باید خیلی بیشتر از وقتی که در وطنش بوده تلاش کند تا بتواند به خواستههایش برسد، ولی به نظر من عملی کردن رؤیاها، غیرممکن نیست. فکر میکنم تجربیات متفاوتی را پشت سر گذاشتم و تحولات زیادی در دیدگاهم نسبت به زندگی و فیلمسازی به وجود آمد. نمیدانم چهطور بگویم؟ مثل بچهای که نوجوان میشود، بزرگ میشود…
[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]