امروزه وقتی عبارت منحوس «نژاد پرستی» به گوشمان میخورد، ذهنمان سریع میرود به سمت گذشتهای تاریخی که مثلاً متأخرتریناش میشود: آپارتاید، سیاهپوستان، مبارزه، نلسون ماندلا و یا مثلاً هیتلر، حزب نازی، یهودیان و… امروزه فکر میکنیم که نژاد پرستی ور افتاده و دورهاش گذشته است اما زهی خیال باطل. امروزه البته شکر خدا و گوش شیطان کر، آن شکل فجیع و شدید نژادپرستی که جان انسانها را تهدید میکرد، ظاهراً دیگر وجود ندارد ولی اشکال و انحاء خفیفتری از آن هنوز خود را نشان میدهد. به مصادیق اجتماعی و سیاسیاش در گوشه گوشهی دنیا ( چه در کشورهای مترقی و چه در کشورهای در حال توسعه و جهان سوم و…) کار ندارم. مرا چه به این غلطها! من نیمچه فیلمساز و فیلمنامه نویس ایرانی شاید نهایتاً حق داشته باشم ادعایم در مورد نژاد پرستی را در وادیی کار و بار خود مطرح کنم و گندهتر از آن را واگذارم به گندهترها. باشد، همین هم که بشود این را گفت و به پر قبای کسی بر نخورد، جای شکرش باقی است که؛ در عالم سینما و فیلمسازی خصوصاً در میان اینکارههای هموطن، عموماً باوری وجود دارد مبنی بر این که فیلم بلند – علیالخصوص از نوع سینماییاش- بالذّات و پیش از هرگونه سنجهی کیفی، نسبت به فیلم کوتاه دارای ارزش، اهمیت و اعتبار بیشتری است. یعنی به زبان ساده این که فرضاً یک فیلمساز درجهی سه و چهار که یک فیلم سینماییی تجاری ساخته از یک فیلمساز صاحبفکر و باسواد فیلم کوتاه که یک فیلم ده دقیقهایی فکرشده و دغدغهمند ساخته، مهمتر است و کارش هم فارغ از هر امتیاز کیفی و فقط بر مبنای مدتزمان آن جدیتر محسوب میشود. و این یعنی که آن فیلم بلند – و فیلمسازش- این ور و آن ور و حتی در مجلات معتبر سینمایی که ادعای تشخیص سره از ناسره را بر مبنای ملاکهای هنری و فنی و مضمونی دارند، ناماش آورده میشود( ولو در یک نقد منفی!) ولی آن فیلم کوتاه – و فیلمساز آن- علیرغم همهی دغدغهمندی و مؤلفههای کیفی و هنری و ساختاری به گناه کوتاه بودن مدتزماناش محکوم به نادیدهگرفتهشدن و بیاهمیت جلوه کردن است.
خب، این جریان و دیدگاه را چه میتوان نام نهاد جز «نژاد پرستی»؟! مگر نژاد پرستی غیر از این است که انسانی صرفاً به دلیلی چون رنگ پوست، دین، ملیت و… نسبت به دیگر انسانها دارای هویت و ارزشی فرودستتر یا فرادستتر تلقی گردد؟ و مگر آنچه در فضای سینما (خصوصاٌ در کشور خودمان) تشریح کردم، چیزی جز این است که فیلم کوتاه صرفاً به دلیل کوتاه بودن مدتزمان آن و در نتیجه کمخرجتر بودن آن و دوریاش از حاشیهها و غوغاهای تجاری و بعضاً توخالیی فیلمهای بلند، در مرتبهای نازلتر از فیلم بلند تلقی میگردد؟
این نژاد پرستی در سینمای ایران، صحبت دیروز و امروز نیست. حتی در همهی آن سالهایی که در گذشتهای نه چندان دور(اواخر دههی ۷۰)، اوضاع فرهنگ و هنر مملکت کمی بهسامانتر بود و مدیریت سینمای ایران فهمیدهتر، این نگاه نژاد پرستانه کمابیش در بین مدیران و خود اهالیی سینما وجود داشت اما نه در حد این سالها، بیشرمانه! وقتی بخش فیلم کوتاه از دورههای اخیر مهمترین جشنوارهی سینماییمان – فجر- به طور کامل حذف میشود( علیرغم حاشیهای بودن همیشگی و نقش دلخوشکنک آن) به این بهانه که تعداد فیلمهای کوتاه زیاد است و گزینش تعدادی محدود از میان آنها، نیرو و زمان و هزینه میطلبد(!) این بدان مفهوم است که در نگاه مدیران سینماییی سالهای اخیر که اندیشهی شباهت جشنوارهی فجر با فستیوالهایی چون کن و برلین و ونیز را در سر و ادعای رقابت و طراز مساوی با آن فستیوالها را در گفتار دارند، فیلم کوتاه دارای چه جایگاهی است! اصلاً مدیران و متولیان دولتی به کنار. در میان خودِ اهالیی سینما هم، چنین دیدگاه نژاد پرستانهای نسبت به فیلم کوتاه وجود دارد. در میان خیلی از عوامل سینما از بازیگر و فیلمبردار گرفته تا گریمور و طراحصحنه و… و حتی خودِ کارگردانان و حتی کارگردانانی که خود نیز فیلم کوتاه میساختهاند و حتی میسازند، کم و بیش چنین دیدگاهی قابل مشاهده است و متأسفانه آن را بدیهی و طبیعی هم میانگارند. این بدیهی و طبیعی شمردنِ کماهمیتتر بودن فیلم کوتاه نسبت به فیلم بلند در نزد این حضرات را کسی چون منِ حقیر در همان ردیفِ خودبرتربینیی مثلاً سفیدپوستان تاریخ بر سیاهپوستان همعصر خود میداند و طبیعی و بدیهی است که همچون همان سیاهپوستان، دغدغهی مبارزه با نژاد پرستی را در دل داشته باشد.
و این افسوس وقتی جدیتر است که میبینی فرضاً در وادیی ادبیات – چه کهن و چه نو- و به طور مشخص داستاننویسی، این نژاد پرستی وجود ندارد و یا در این حد نیست. یعنی مثلاً فلان نویسندهای که فقط داستان کوتاه نوشته است و هیچ رمانی در کارنامهی خود ندارد، به دلیل حجم کمتر آثارش نسبت به یک رماننویس در درجهی اهمیت کمتری قرار نمیگیرد و در کارش به دیدهی تحقیر نگریسته نمیشود. مگر کماند «چخوف»ها و «آل احمد»های ریز و درشت داستاننویسیی دیروز و امروز که یا هیچگاه رمان ننوشتهاند و نمینویسند و فقط داستان کوتاه در کارنامه دارند و یا اگر رمانی هم داشته و دارند، هرگز در حد و اندازهی داستانهای کوتاهشان نبوده و نیست ولی با این وجود ارزش و اعتبار ادبیشان نه تنها کم از «داستایوفسکی»ها و «دولتآبادی»های ریز و درشت رماننویسی نبوده و نیست که حتی در مواردی بسیار افزونتر بوده است. اما دریغ که در عالم سینما ماجرا این گونه نیست و مؤلفههایی عموماً تجاری چون زرق و برق فیلم بلند، شهرت بعضاً سطحی و نهچندان جدیی بازیگران، فروش، اکران، بیلبرد و غیره و ذلک، امر را حتی بر خود فیلمسازان هم مشتبه کرده که فیلم بلند دارای ارج و قرب بیشتری است نسبت به فیلم کوتاه.
وقتی در نگاه و تلقیی خودِ بعضی فیلمسازان فیلم کوتاه به همصنفان خود که به هر دست و پا زدنی توانستهاند بودجهای فراهم کنند و فیلم بلندی بسازند ( ولو آن که سطح کیفیی فیلم بلندشان بسیار پایینتر از فیلمهای کوتاهشان بوده باشد) حسرت و در مواردی حسادت را میتوان به وضوح دید و در کلامشان این غبطه را شنید که ” فلانی فیلم بلند ساخته و ما هنوز نساختهایم ” یا ” تا کی فیلم کوتاه بسازیم؟” ، این پرسش پیش میآید که چرا علیرغم این که بسیاری از فیلمهای کوتاه همین چند سالهمان توانستهاند در عرصهی رقابتهای هنری و سینمایی – فرضاً در جشنوارههای داخلی و خارجی- گوی سبقت را از خیلی فیلمهای بلند بربایند و در پارهای موارد فیلمسازان فیلم بلند را به اذعان وادارند که در مقابل خلاقیت و نوآوریی فیلمسازان فیلم کوتاه – به دلیل ماهیت خلاقانهتر فیلم کوتاه و دوریاش از کلیشههای مرسوم فیلم بلند- کم آوردهاند، اما باز هم این باور غلط ولی رایج هنوز وجود دارد که فیلم بلند ارزش و اعتبار افزونتری دارد و یا این که فیلم کوتاه، صرفاً پلهای برای رسیدن به فیلم بلند است؟!
برای کسی چون نگارندهی این سطور که سالها است در عرصهی ساخت و نگارش فیلم و فیلمنامهی کوتاه فعالیت داشته و دارد، مبارزه(!) با این باورها- که آن را نه چندان به شوخی،«نژاد پرستی» میداند- انگیزهای بود تا علیرغم این که نه رسماً و اسماً منتقد فیلم است و نه چندان دستی بر آتش مباحث نظری و نقد و مصاحبه دارد، دست به کار کتابی شود در باب جایگاه و اهمیت فیلم کوتاه امروز ایران تا شاید به عنوان یک فیلمساز، کمی کمکاریی عمومی ی منتقدان سینما در عرصهی فیلم کوتاه را جبران نموده و فارغ از رنگ و لعاب و حواشیای که حتی منتقدان جدیی سینما را نیز فریفتهی فیلم بلند میکند، به همصنفان جدیی خود در عرصهی فیلم کوتاه بگوید که: ” کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من” هرچند که میدانیم: ” یک دست صدا ندارد”!