نوشته ی کاظم ملایی
دیدن: منفیها را میبینم. منفیها سرشار از تعارض و بارهای دراماتیک هستند. مثبتها بهسادگی طراحی میشوند، ولی تنشها سختاند. چیزی برای نطفه داستانم جذاب است که بر روی ذهنم خط میاندازد. برای درام آدمهای کامل حوصلهبرند. آدمهایی که مسائل بزرگ اخلاقی، ذهنی یا جسمی دارند، جنس کارِ ما هستند. معمولاً برای همین است که هیچوقت آرام و قرار نداریم و قابلمه ذهنمان همیشه میجوشد. ما فقط منفیها را جذب میکنیم!
انباری: همیشه چند دفترچه کوچک دارم که دقیقاً شبیه انباری هستند. هر چیز ذهنی، تصویر، کنش، خاطره یا شخصیتهای جذاب و نمایشی دور و برم را نوشته و بعد از مدتی آنها را به شکل کاملاً مرتب و بهصورت فایلهایی کاملاً مجزا وارد کامپیوترم میکنم. تمام اتفاقات و چیزهای یونیک که میتواند باور و تعجب همه را جلب کند. نمیگذارم فیلمم که تمام شد، تازه به فکر قصه بعدی افتاده و برای پیدا کردن آن عزا بگیرم. از دستِ کسانی که برای رسیدن به ایده اولیهشان ماهها مجموعه داستانهای کوتاه را ورق میزنند، حرص میخورم.
محدودیت: لیست محدودیتهایم را مینویسم. به قول مککی تا وقتی خودت را در یک چهارچوب نبندی، خلاق نمیشوی. قرار نیست چیزی را به خودم دیکته یا سفارش کنم، نه، فقط برای کلیت کارم شرایط مشخصی را در نظر میگیرم. به صدایِ دلم گوش میدهم. نقشه راهم را با دقت مینویسم. اینکه مثلاً دوست دارم قصه جدیدم در چه بازه زمانی اتفاق بیفتد؟ نهایتاً چند شخصیت داشته باشد؟ مکانش کجاست؟ سقف بودجهام چقدر است؟ و … . بعد از نوشتنِ محدودیتهایم، به سمت انباری میروم.
قلاب: درِ انباری را باز کرده و به قفسهها نگاهی میاندازم. بیشک قلاب فیلمم همینجاست. باید به اطمینان برسم که ایدهام مالِ دنیای فیلم کوتاه است. کلیشهها را بلافاصله دور میریزم. چیزی میخواهم که در وهله اول خودم را تکان داده و تصور کنم که تا مدتها هم برایم جذاب میماند. آن را برداشته و گردگیری کرده و پر و بالش میدهم.
مضمون: به رویِ تم یا همان ایده ناظر متمرکز میشوم. چه چیزی را با چه استدلالی بگویم؟ خودم به آن ایمان دارم؟؟ به مفهوم یا کانسپتی فکر میکنم که در یک مدت کم، توانایی پرداخت و اثبات آن را داشته باشم. اگر چیزی بگویم که در خودم نیست، اول از همه خودم را تغییر میدهم. بعضی از افراد اینقدر زود درگیرِ تم کارشان نشده و شاید حتی بعد از رسیدن به یک نسخه اولیه روی آن متمرکز شوند. ولی به نظر من زود فکر کردن به مضمون بسیار راهگشاست و به متن نهایی شما نظم و معنای واحدی میبخشد.
مسئله: دوست ندارم که موضوع فیلمم دمدستی و پیشپاافتاده باشد. حتماً باید چیز مهمی برای آدمِ قصهام در خطر باشد. حتماً باید خونی ریخته شود. مطمئن هستم فیلمهایی که مسائل دراماتیک ضعیف دارند، با طیف وسیعی هم ارتباط برقرار نمیکنند.
شخصیت: تعدد شخصیتها را تا حد ممکن کم میکنم. به شخصیت اصلیام یک هدف مشخص و واضح داده و تلاش میکنم که مخاطبم از نیاز و انگیزه او باخبر شود. واقعاً فیلم کوتاه فرصتی برای رسیدن به یک شخصیت چند بعدی و یک قهرمان واقعی را نمیدهد. من فقط به یک تضاد بارز در شخصیت اصلیام فکر میکنم. نقطهضعفش را پیدا کرده و برایش موانع سخت و جدی طراحی میکنم تا برای رسیدن به خواستهاش، دست به کارهای خاصی زده و سرانجام هم حداقل دچار یک تغییر کوچک بشود. او باید به یک بحران جدی رسیده و سر یک دوراهی واقعی قرار گرفته و دست به یک تصمیم انتحاری بزند. باید باهوش و کنشمند باشد و شهامت و کاردانی را کشف کند.
حادثه: لیندا سیگر راست میگوید که معمولاً فیلمسازان آماتور، اولِ فیلمشان زیاد توضیح میدهند. خوب میدانم که مخاطبِ فیلم کوتاه همان دقیقه اول تصمیمش را میگیرد که پای فیلم ما بنشیند یا اینکه زودتر برخواسته و بیرون از سالن سیگاری روشن کند. اصلاً به همین خاطر است که معمولاً هیات انتخاب جشنوارهها دچار اشتباه شده و فیلمهای خوب زیادی را رد میکنند! پس قصهام را زود شروع میکنم. شخصیت باید بلافاصله با مسئله اصلی درگیر شود.
عطف: همانطور که برای شروع فیلممان به یک پیچ و خم حسابی احتیاج داریم، برای پایان آنهم به یک عطف اساسی نیاز داریم که تمام خصوصیات لازم را داشته باشد. اگر مسیر داستانم درست باشد، مطمئن هستم که به این ضربه نهاییِ تکاندهنده خواهم رسید. اگر این تلنگر درست باشد، باید همه را غافلگیر کرده و مرا به نقطه اوج برساند. همانجا که معنای فیلم خلق شده و به سؤال اصلی فیلم جواب داده میشود.
راوی: تا حد ممکن راوی را هم محدود میکنم. معمولاً فقط یک نفر را بهعنوان محرم اسرار انتخاب میکنم. احساس میکنم که تعدد راوی کارم را آشفته میکند. دوست دارم که دست مخاطبتم را فقط در دست یک نفر گذاشته و تلاش کنم که هیچوقت از یکدیگر جدا نشوند، اما باز هم بیشک همهچیز به دنیای داستان برمیگردد. گاهی اوقات مجبوریم که حتی اولشخص را با دانای کل سالاد کنیم تا تماشاچی ارتباط قویتری با فیلم برقرار کند.
ساختار: از دشمنان سیدفیلد فاصله گرفته و تا جایی که میتوانم رویِ ساختار فیلم (رسیدن به طرح) صبوری میکنم. راستش حوصله و طاقت چند بار بازنویسی را ندارم، چراکه مطمئنم هر چه زودتر ساختار را رها کنم، دیرتر به فیلمنامه موردنظرم میرسم. باور کنید مهارت شما در کارگردانی هم نمیتواند چیزی را عوض کند. و قبول کنیم که یک فیلم کلاسیک چه کوتاه باشد چه بلند، بالاخره باید در ۳ بخش آغاز و میان و پایان تقسیمبندی شود. چون شخصاً تا الآن منابع مفید و جامعی در زمینه ساختارهای چندپیرنگی، خردهپیرنگی یا ضدپیرنگ نیافتهام و اطلاعاتم صرفاً کشف و شهودی است، هیچوقت تا الآن تن به این ساختارهای بعضاً جذاب ندادهام. اگر به روایت سنتی معتقدید، پس به خلق زنجیره علت و معلولی احترام بگذارید. قدر کاشت و برداشت را بدانیم. همهچیز را باید در قصه مقدمهچینی کنیم. باید از «تصادف»ها فاصله گرفته و هر چیزی را بهصورت ناگهانی وارد داستان نکنیم.
نظرخواهی: غرور را کنار گذاشته و با چند نفر از دوستان نزدیکم در مورد طرح جدیدم صحبت میکنم. با دقت به حرفهایشان گوش میدهم، اما بیشتر به چشمهایشان خیره میشوم تا نظر واقعی آنها را آنجا پیدا کنم. شاید پیشنهادهای خوبی داشته باشند. شاید آنها مرا از کلیشهها باخبر کنند. شاید بهتازگی فیلمی دیده باشند که دقیقاً شبیه داستان فیلم من است! این فرصت را از خودم دریغ نمیکنم.
رشد: فضول میشوم. استراق سمع میکنم. خانه و قیافه همه را با دقت ضبط کرده و با موبایلم یواشکی عکس میگیرم. سبزی پاک میکنم و با اشتیاق به درد دل خانمها گوش میدهم. چهارراه ولیعصر میروم. میوه میخورم و سوار بیآرتی میشوم. یوگا میزنم و بهصورت غیرقانونی تند تند فیلمهای جدید را دانلود میکنم. جاروبرقی میکشم و ظرفها را میشویم و یک دوش آب سرد میگیرم. وقت جا افتادن طرح است. از همهچیز کمک میگیرم. کمکم بویِ خوب لیموعمانی را میشنوم.
زمان: فیلم کوتاه نسخه کوتاهی از یک فیلم سینمایی نیست و شرایط زمانی خاص خود را دارد. هر چه در زمان کمتری روایت شود، احتمال موفقیت و تأثیرگذاریاش بیشتر است. اکثر جشنوارهها از انتخاب یک فیلم ۳۰ دقیقهای پرهیز میکنند و معمولاً هم کسی در جشنوارههای فیلم کوتاه حوصله دیدن یک فیلم بالای ۱۵ دقیقه را ندارد. پس باید قصهام را در فشردهترین زمان ممکن تعریف کنم. از پرداختن به پیرنگهای فرعی خودداری میکنم. لذت فیلم کوتاه به خاطر همین جسارت و خلاقیت و خست سرشار آن است.
تحقیق: از تحقیقِ میدانی بیزارم، ولی بازهم هر چه سریعتر از پای گوگل برخواسته و نفسی عمیق کشیده و گوشی لعنتی را برمیدارم. بسیار خوشحال و پرانرژی با شخص موردنظرم قرار گذاشته و او را سؤالپیچ میکنم. بهزودی تحقیقِ درست، نجاتم میدهد.
طنز: به کارم طنزی کنایی یا سیاه تزریق میکنم. از جدی بودن صرف خوشم نمیآید. دوست دارم بعضی چیزها دقیقاً مثل خودِ زندگی، اغراقآمیز و هجوآمیز و غیرواقعی باشد. به نظرم آدمها و چیزهای جدی کسلکنندهاند. طنز به کارِ ما زندگی و نفس میدهد. به قول چارلز دیکنز باعث خندیدن و رفع خستگی و سرگرم شدن تماشاچی میشود! طنز سلاح خوبی برای تأثیرگذاری است. تماشاچی واقعاً از آن لذت میبرد.
نگو: عاشق «نگو، نشان بده» هستم. تمرین سخت و جذابی است. انگار خود فیلم کوتاه است. میکوشی تا به زبان تصویر قصهات را بگویی، چراکه کارِ ما به تصویر گرایش دارد نه به تعریف. تا جایی که میتوانم دیالوگ را فراموش کرده و فقط و فقط به کنشهای تصویری فکر میکنم.
زیرمتن: تمام احساسات و افکار قابل روئیت متن را پیدا کرده و بر روی آنها خاک میریزم. هیچکسی نباید منظورش را واضح بگوید. سعی میکنم تا به شکلی دیگر، با کنشها و رفتارهای فرعی، آنها را نمایشی کنم. «زیرمتن» زیباترین و کاربردیترین تکنیکی است که تابهحال از تئوریسینهای بزرگ فیلمنامهنویسی آموختهام.
شکاف: تا جایی که میتوانم در زنجیره اتفاقات فیلمم به شکافهای واقعی و جذاب فکر میکنم. باید با معادلات بیننده بازی کنیم. سعی میکنم مدام بین انتظار و نتیجه فاصله بیاندازم.
راز: خوب میدانم که هر داستان باید یک راز داشته باشد. به راز قصهام فکر میکنم و میخواهم آن را تا حد ممکن دیر افشا کنم.
بازنویسی: بعدازاینکه فیلمنامه را نوشتم، آن را برای چند نفر از دوستان نزدیکم ایمیل کرده و روغن و فیلتر هوایِ ماشینم را عوض کرده و چند روزی به شمال میروم. پابرهنه رویِ ماسهها قدم زده و تلفنی از آنها میخواهم تا بیرحمانه نظراتشان را بگویند. به خانه برگشته و بازنویسی را شروع کرده و تمام قسمتهای توصیفی و غیر دراماتیک را حذف میکنم. تا جایی که میتوانم خودم را درگیر جزئیات نکرده و بیشتر به اصلاح ساختار اصلیِ کارم فکر میکنم. بازنویسی یعنی ساختار بخشیدن مجدد به فیلمنامه.
تأثیر حسی: نباید کارم شبیه ریاضی شود. اینهمه زمان و انرژی گذاشتهام تا بر روی مخاطبم تأثیر درستِ حسی بگذارم. معمولاً سرخوردگی این مرحله است که باعث شیفت دیلیت شدن و پاره پوره کردن فیلمنامه میشود.
اساسنامه: در طول نگارش متن، یک اساسنامه با رویکرد “نظام تصویری” درست میکنم تا در زمان پیشتولید در مورد آن با تمام عوامل اصلیام صحبت کنم. با همفکری آنها این فرم بصری را قطعی کرده و درنهایت به قوانینی میرسم که به خروجی کار انسجام و وحدت ببخشد. مثلاً رنگ اصلی فیلممان چیست؟ چه موتیفهایی در تصویر بهصورت آگاهانه تکرار میشود؟ لحن و لهجه دقیق فیلممان چیست؟ دوربین از چه حرکاتی پرهیز میکند؟ و …
دکوپاژ: بازهم فقط به صدای داستانم گوش میدهم. حتی اگر لوکیشنم را هنوز پیدا نکرده باشم، برای یک دکوپاژ اولیه تعلل نمیکنم. دکوپاژ برایِ من بر اساس هدف صحنهها و حقیقت عاطفیِ تکتک لحظات فیلم شکل میگیرد. بهزور چیزی را به کارم حقنه نمیکنم. سعی میکنم اسیر یک طراحی صرفاً زیبا نشوم. ایمان دارم که در درام، حرکت همیشه از درون به بیرون است، نه برعکس!
سرمایه: همیشه بر اساس داشتههایم نوشتهام و هیچوقت هم منتظر قرارداد یک جای دولتی ننشستهام. معمولاً خودم بلافاصله دستبهکار شده و سرمایه کار را فراهم کردهام. بارها شده که خیلی سریع برای گرفتن وام خرید “خودرو” و “گوسفند” و “کالاهای ایرانی” و … اقدام کردهام تا در آینده کسری بودجهام را تأمین کنم. از اعضایِ خانوادهام پول قرض میگیرم و سرشان کلاه نمیگذارم. از دوستان کاربلدم میخواهم تا به من اعتماد کنند و بهصورت رایگان همراهیام کنند، چراکه مطمئن هستم غیرازاین حالت موفق به ساختن فیلمم نمیشوم.
فیلمبرداری: سر صحنه به نظرات و پیشنهادات بچههای تدارکات و خدمات خوب گوش میدهم. معمولاً ایدههای آنها فوقالعاده است!
تدوین: اول از همه سراغ پلانهای دور ریخته میروم. گاهی اوقات ضایعات، ایده جدیدی را با تو مطرح میکنند. تدوین آخرین فرصت برای بازنگری به ساختار فیلم است، پس همچنان موتور فیلمنامه را روشن نگهداشته و برای بهتر کار کردن قصهام انرژی میگذارم. در تدوین بهراحتی بعضی از اشتباهات قابل جبراناند.
پخش: از جلسات نقد و بررسی فیلمم فرار نکرده و معمولاً با تعصب جواب سؤالات همه را میدهم. همیشه به فکر بازگشت سرمایهام هستم و حداقل به مدت ۶ ماه بهصورت شبانهروزی روی پخش آن کار میکنم. از بس جلوی کامپیوتر مینشینم، شکم آورده و اوضاع واریس پاهایم وخیم میشود. سعی میکنم با نمایش فیلمم در جشنوارههای مختلف، بخشی از هزینه ساخت کار بعدیام را فراهم کرده و بهپاس قدردانی از زحمات دوستانم نیز هدیهای کوچک برای آنها تهیه کنم. خلاصه اینکه آدم بسیار خوبی هستم و محضر شما درس پس میدهم.
بازهم دیدن: زمانی که اولین فیلم کوتاهم را ساختم، تصور میکردم که بهترین فیلم کوتاه خاورمیانه را ساختهام. البته الآن هم همین نظر را دارم، چراکه آن زمان بهاندازه تمام انگشتهای دستم فیلم کوتاه دیده بودم! فیلم کوتاه ببینید. بههرحال شما خواسته یا اجباری، فعلاً این مدیوم را انتخاب کردهاید. بهراحتی از جشنوارههای فیلم کوتاه نگذرید. الآن دیگر بهسادگی میتوانیم فیلمهای موردنظرمان را سرچ کرده و آنها را تماشا کنیم. قبول نمیکنم کسی صرفاً بهواسطه فیلم دیدن فیلمنامهنویس خوبی بشود، اگر اینطور بود الآن تمام پدر و مادرهای ما فیلمساز بودند. درست بخوانیم. منابع خوبی در زمینه فیلم کوتاه روانه بازار شده است.
انرژی: خودم را در تمام مراحل کار مثبت و خوشبین و امیدوار نگه میدارم. از دچار ایست شدن و ناامید شدن و شکست خوردن لذت میبرم. فکر میکنم تنبیه شدن و ضربه خوردن بخش مهمی از کار ماست. طبیعی است که تمام مسائل و موانع میخواهند که فیلم ما ساخته نشود، فقط باید با یک برنامهریزی دقیق تکتک آنها را حل کنیم. اگر هم درنهایت با تلاش زیادتان موفق به ساخت فیلمتان نشدید، اصلاً ناراحت نشوید. آنقدر باهوش هستید که سال بعد متوجه شوید چه چیز را از دست داده و چه چیزی را به دست آوردهاید.