اشاره:
انجمن فیلم کوتاه ایران در دومین جشن مستقل فیلم کوتاه (پانزدهمین جشن سینمای ایران)، داوری فیلمهای کوتاه را همچون سالی که گذشت، به شکل آکادمیک برگزار نمود. دعوت و حضور میهمانان ویژه (از دیگر رشتههای هنری) در میان اعضای هیات داوران آکادمی فیلم کوتاه، برای شرکت در بحثها و ارائه نظر، از جمله مهمترین اتفاقهای داوری در این دوسال بوده است. رویکرد عکاس ،موسیقیدان، نقاش و گرافیست و تبادل آراء و افکار آنها در جمع داوران و منتقدین سینما در راستای پیشبردن گفتگو پیرامون فیلمها، نشانگر اهمیت روابط بینا رشتهای در این رسانه است. این نوشته به این بهانه تنظیم شده است و قصد دارد در گام نخست حدود و کارکردهای روابط بینا رشتهای را تشریح ودر ادامه اهمیت آن را در مطالعات سینمایی نشان دهد.
بین رشتهها
بینا رشتهای صحه گذاشتن به پرسههای ذهنی بین رشتهها نیست. اهمیت دیدن فیلم، ورق زدن کتاب و یا حاضر شدن در سمینارها وگفتگوها را گوشزد نمیکند. بینا رشتهای صرفا کوشش برای یافتن رابطه پیدا و پنهان رشتهها نیز به حساب نمیآید. چرا که پذیرفتهایم که رسانه و یا رشتهای را نمیتوان یافت که مابینی نداشته باشد. از اصالت هیچ اثری نمیتوان دفاع کرد با آن که میتوان از مرزهای آن گفت و یا حدود و کارکردهای آن را تعریف نمود.
بین رشتهها چه میگذرد؟ شاید این دقیقترین پرسشی باشد که بتواند اهمیت درک روابط بینا رشتهای را به ما یادآوری کند.
رابطهی اول (رابطه ارجاعی) رشتهها
اولین رابطه ی رشتهها باهم رابطه ارجاعی آنها است. امروزه مباحث پیرامون این آمد و شدها را میتوان در مدخلی تحت عنوان بینامتنیت(Intertextuality) _ که از اصطلاحات مرکزی اندیشه انتقادی معاصر نیز به شمار میرود _ دنبال نمود. هر اثر چونان متنی مدام به زمینه و متنهای دیگر ارجاع داده میشود. متن در این گستره به تمام تجربههای روایت شده در هر قالبی اطلاق میشود. متنِ سینمایی، متن عکاسیک و متن نقاشی و… درک و دانش این تنیدگی متنها برای ما و در اینجا برای سینماگر چه اهمیتی دارد؟ هر هنرمندی که دغدغه تثبیت روش بیان خود را داشته باشد خواسته و ناخواسته با پرسشهای روابط بینامتنی اثر خود درگیراست. هر گاه بخواهیم اثر را به مثابه متن در شبکه ارتباطیاش با دیگر متنها مورد مطالعه قرار دهیم متوجه نکتهی کلیدی در این زمینه خواهیم شد؛ اندیشیدن به کار و جهان، گونهای اندیشیدن در بطن اندیشهی دیگران است. در روابط بینامتنی است که در مییابیم آثار ما به چه متنها و به چه زمینههایی کشیده میشوند. در این صورت است که میزان نقش دیگران را در کار خویش مورد مطالعه قرار میدهیم. به عبارتی در این شیوه بررسی است که سطح روابط و وامگیرها از دیگران در کار عملی مشخص میشود. بینامتنیت آشکار کردن سطوح درگیرهاهی ذهنی در فرایند خلق و همچنین رابطه آشکار و پنهان نشانههای اثر با دیگران است. چگونه توانستهام از دیگرانی که با من هم جهاناند در کار اجرائیم فاصله بگیرم؟ روش بیان من در بازی نشانههای بینامتنی در چه سطحی با آثار دیگران درگیر شده است؟ وقتی اثر سینمایی به سرعت ما را به یاد اثر فرد دیگری ارجاع میدهد. بدین معنی است که سینماگر در سطح نازلی از بازی نشانهها گیر افتاده است و نتوانسته عناصر ارجاعی آثارش را درونی کند؟ این نکته که چگونه میتوان عناصر بینامتنی را از آن خود کرد و یا به چه شکلی در لایههای درونیتری از نشانهها باآثار دیگران رابطه برقرار نمود؟ منوط بر درک روابط بینامتنی است. و دقیقا از این مدخل است که تاریخ سینما اهمیت مییابد و گذشته این رشته نیتمند مورد مطالعهی عملی قرار میگیرد. چه کسانی در راهی که من انتخاب کردهام یا بدان رسیدهام با من هم مسیراند؟ چگونه فاصله شخصیام را در طول راه با آنها حفظ کنم؟ از افراد مورد علاقهام در چه سطحی وام گرفتهام و در چه لایهای از آنها تاثیرپذیرفتهام؟ همه و همه زیر مجموعه دانش بینامتنی اثر قابل بررسی است. دانشی که نه تنها به هرج و مرج مطالعات و پراکندگی ذهنی در این زمینه پایان میدهد. بلکه روشمند خوانش خلاق تاریخ سینما را نیز به نیت پیشبرد کار عملی به ما میآموزد. پیش شرط چنین درکی از این رشته منوط بر شناخت روابط رشتههایی است که سینما حاصل آنهاست.
رابطه دوم رابطه کارکردی رشتهها
دومین رابطهی رشتهها با هم رابطهی کارکردی است. رشتهها با هم ادغام میشوند و از درون هرکدام به دیگری راهی هست. آثاری که تحت عنوان مولتی مدیا خلق میشوند شکلی از تلفیق کارکردی رشتهها باهماند. این تلفیق را میتوان در درون رشتهها نیز مشاهده نمود به مثال؛ جایی که اثر از توان دیگر گرایشهای هم زمینهاش استفاده کرده و شکل میگیرد. تلفیق آثار سینمایی با دنیای انیمیشن که هر دو بر زمینه تصویر استوارند از این جملهاند، تلهفیلم و تلهتاتر نیز حوزههای میان رشتهای به حساب میآیند که بر روابط کارکردی رشتهها استوارند. در هنرهای تجسمی امروزه ما این نوع تلفیق مواد(در یک زمینه هنری) را میکسمدیا مینامیم. در کل اهمیت درک روابط کارکردی مستلزم تعریف رسانههاست. به بیان ساده تعریف رسانه و حدود و توان کارکردهایش دقیقا به ما نشان میدهدکه تا چه حد میتوانیم با آن پیش برویم و تا کجا در مرز بین رشتهها حاضر میشویم و چه میزانی از دیگر رشته درکار اجرایمان استفاده میکنیم. یکی از دستاوردهای دانش بینا رشتهای دقیقا آگاه شدن از همین اتفاقی است که در بین میافتد. به بیان رساتر این مقوله به پرسشهای این درهم شدنها و تلاقی رسانهها میپردازد. وقتی رشتهای نیتمند عزم میکند با رسانهی دیگری ترکیب شود و یا در قالب آن رسانه دیده شود، چگونگی بکارگیری آن رسانه و نحوه ترکیب مولفهها و عناصرشان، نیازمند شناخت آنهاست. نمایشگاهی از نقاش و یا طراحی که در شیوه نمایش آثارش دقت شده و یا برای هنرمندش مهم بوده یعنی این رشتهها با دیگر حوزه ی هم گروه خود اینستالیشن ادغام شده است. و یا فردی که عزم کرده اجرای کارش را در حوزه ی عمومی به تماشا بگذارد فراتر از ورک شاپ او از توان اجرایی و اجرایی شدن (پرفرمنس) در کارش استفاده میکند. چه بخواهد وچه نخواهد هر نوع نمایش اجرایی زیر مجموعه توانهای پرفرمنس به حساب میآید. اگر چه هنر محیطی و هنر اجرایی محدود به این برداشتها نمیشوند. اما به هر شکل در هر دوی این عملکرد چیدمانی آثار و یا اجرایی ورک شاپ، پرفرمنس حاضر است. و اگر درک مناسبی از مفهوم اجرایی شدن اثر و یا محیطی شدن آثار نداشته باشیم نمیتوانیم درکاربست آنهادر کارمان حساب شده عمل کنیم. نمایشهایی که این روزها از تصایر سینمایی برای پیش بردن فضای نمایش سود میجویند، اگر بخواهند کارشان فراتر از بازهای تفننی تصویر (در پس زمینه صحنه) به جزئی از فعالیت درونی آن تبدیل شود، نیازمند شناحت توان کارکردی آنها در هم است.
رابطه سوم رابطهی قدرت و یا توان رشتهها
رابطه سوم به قدرت و توان رشتهها باز میگردد. رشتهها بنا به ضرورت آدمی از دل رشتههای دیگر بوجود میآیند. گاه شده رسانهای حتا از دل رشتههای علمی بنا به تقاضای درونی دوران و یا با فیکس شدن در حوزههای زیستی ما به رسانهای و یا به رشتهای در دل رشتههای هنری بدل میشود. لذا رشتهها خود زاده وتنیده دیگر رشتهها هستند از همین رو رگهها ومولفههای آنها را میتوان در تبار کلاسیک شان پیدا نمود. این مهم به ما گوشزد میکند که احتمال این وجود دارد رسانهای که ما برگزیدهایم در رشتهی دیگری حل شود و یا بدون این که ما بدانیم توان آن در رشته دیگری استحاله شده باشد. و بارها مهمتر شاید رشتهی نوپا تمام قدرت رشتهی قبلی را از آن خود کند و آن را از توان و انرژی تهی نماید. تصویرسازی کتابها (علی رغم تازگیشان) به دنیای انیمیشن راه یافت و دنیای کارتونی توانست فانتزیهای خود را با حرکت و صدا تجربه کند. از دل سینما ژانرهای متعددی بیرون آمدو به تاریخ مکتوب مستندات جزابیتهای تصویری اضافه شد و فیلم مستند واقعیتها وحتا فجایع تاریخی پنهان مانده را ثبت نمود. در هنرهای تجسمی جریان انتزاع آوانگاردی که رسالت خود را فراتر از بازنمود چیزها میدانست و عزم رسیدن به جوهره چیزها را داشت و به روشهای سنتی پیش از خود یورش برد خود در دورههای بعد توش و توانش را به انبوه بی رویه شکلهای دکوراتیو داد و شاید بتوان گفت از انرژی انتقادی تهی شد. رشتهها همانگونه که از دلهم بر میآیند به همان شکل نیز از نیرو پر و خالی میشوند. گاهی شده رشتهی در طول زمان قدرت خود را به دیگر رشتهها داده و در فضای معاصر از این رشته جز پوستهای باقی نمانده باشد. فهم این نکته بر آگاهی و درک روابط بینارشتهای استوار است. اگر بجای تاریخ تجسمی نگاهی گذرا به تاریخ توان شیوههای بیانی هنری در این رشتهها بیندازم متوجه میشویم که این شیوهها مدام از هستهای به هستهی دیگر فرو شدهاند و تاریخشان در رشتهی دیگری ادامه پیدا کرده است.
افزونبر این جهان امروز جهان در هم شدنها است. این در هم آمیزی از یک سو به ساختارهای بهم تنیده فرهنگها و از دیگر سوی به عبور و تلاقی حوزهها در سطوح طبقاتی و زبانی باز میگردد. ضرورت سنتز (ترکیب) رشتهها اساسا از این شکل زیستن جمعی مایه میگیرد. و دقیقا از همین مکانیزم یعنی روشهای خلاق ترکیب راههای گریز را برای جریانهای پویا و آوانگارد هنری نیز میگشاید. هنر آوانگارد از تلفیق این رشتهها به ماهیت رنگ و رو رفته ی ارزشهای رایج رشتهها میتازد. و با فرم تازهای به آنها یورش میبرد و به عملکردشان انتقاد کرده ویا چالشهای جابجایی نیرو و قدرت رشتهها را آشکار میکند. از یاد نبریم مافیا و نظام سیاسی برای رام کردن نیروی سرکش رشتهها مدام در قالب آنها نفوذ میکند و یا از قدرت آنها برای مقاصد خود استفاده میکند. و قبل از این که بدانیم چگونه باید با رسانه خود نه کار، بلکه کارفرهنگی به مفهوم انتقادی آن انجام دهیم میبایست از رشتهها بپرسیم و توان آنها را به نقد و بررسی بگذاریم. سینمای قصه گو که ذائقه فکری و بصری مردم رابه بازی گرفته است، و یا آثار نمایشگاهی که صرفا بهانهاند به گپ و گفتگوهای دوستانه در اثنای گالری، نشانگر رام شدن این رسانهها در حوزه ی عمومی است. نباید پرسید، بر سر این آثار چه آمده است؟ این کارکرد معاشرتی، که اثر برای تازه شدن دیدارها مهیا نموده است؟ وظیفهی که بدون اثر نیز میتواند در کافی شاپها و رستوران ویا میهمانیهای شبانه دنبال شود، که میشود، چگونه توانسته است بر طیف وسعیی از تجربههای هنری سایه اندازد و اساس آنها تلقی شود. توان و قدرت اثر در بازخوانی و کارکردهای عملی همین پرسشهای به ظاهر ساده در زندگی است که فهمیده و دانسته میشود. این همه، نیازمند نگریستن به اثر از وجوه متفاوت است و تشریح روابط بینا رشتهای است.
در کل؛ بینا رشتهای فهم بیاد داشتن رشته خویش است. و هر بیاد داشتنی شکلی از آگاهی است. بینا رشتهای را نباید صرفا به مباحث حسی بین رشتهها فرو کاست، بلکه معنای دقیق آن آگاهی از اتفاقهایی است که پنهانی بر سر رشتهها میآید. بر سر رشتهای که من با آن ذهنیتم را بیان میکنم چه آمده است؟ پاسخ این سوال را باید در روابط بین آنها جست. به همین دلیل تفکر بینا رشتهای، تفکر انتقادی است. جایی که از رشتهها میپرسیم و از آنها انتقاد میکنیم. یعنی نگرانیم. اگرچه این نگرانی دقیقا پذیرش دلهره است. و دلهره شکلی از فرو ریختن خویش است. اما نباید از یاد برد اندیشه انتقادی هشیاری در اثنای این بی ثباتی است.