آرش رصافی
هنوز منتظرم در باز شود و طاها وارد شود ، هنوز ششمین قسمت از سریال «نجات یافتگان» او به دست من نرسیده تا صداگذاری آنرا تمام کنم .۵ قسمت قبلی را تمام کرده ام و به تلویزیون تحویل داده ام .مسئولین پیگیر قسمت ششمند. خیلی دیر شده است ،همین ده روز پیش طاها گفت مشغول تدوین قسمت ششم است و به زودی به دستم می رساند. منتظرم در باز شود و طاها بیاید. خیلی دیر کرده است ، باید بیایید . همیشه با تاخیر می آمد ، دیر میکرد، دیر می آمد، اما همیشه می آمد…..
چگونه باور کنم اینبار این تاخیر ابدیست.
چگونه باور کنم که دیگر نمی آید ، چگونه باور کنم دیگر نمی بینمش. چگونه بپذیرم آن سکوت دلنشین و تبسمهای طولانی و نگاه مهربان، دیگر تکرار نخواهد شد.
طاها را حدود ۱۵ سال پیش برای اولین بار در انجمن سینمای جوان کرمانشاه دیدم. سرباز بود و اوغات بیکاریش را در انجمن صرف ساخت فیلم می کرد .اولین فیلم کوتاهش را همانجا ساخت از همان فیلم اول دغدغه انسانی داشت و این در فیلمش هویدا بود اولین فیلمنامه ای که از او خواندم درباره مظلومیت کوکان مرز نشین کرد در مواجهه با جنگ و پیامدهای آن بود که در همان سال به عنوان فیلمنامه منتخب در جشنواره فیلم کوتاه تهران پذیرفته شد و من برای اولین بار همسفر او در این جشنواره بودم. در همین سفر بود که بیشتر او را شناختم. فهمیدم که دغدغه انسان دارد و رنجهایش، نگران انسان بود و دردهایش .دلمشغولی هویتش را داشت و مظلومیتهایش. از آن سفر تا سالها بعد که در دانشکده سینما و تئاتر دوباره اورا دیدم تغییری نکرده بود. در همان سالها رنج از دست دادن همسر خودش را در یک سانحه رانندگی می کشید واین درد اورا از پای درآورده بود اما او خودش را جمع کرد و با همان دغدغها و علیرغم مشکلات مالی و شخصی که در آن گرفتار بود شروع به ساختن فیلمهای مستند و تاثیر گذار کرد. باز سالها اورا ندیدم تا دوباره در باز شد و او به دفترم امد. دوباره ازدواج کرده بود و به زندگی برگشته بود فیلم خوبی ساخته بود واز من خواست تا برایش تدوین کنم از اون روز به بعد با هم همکاری می کردیم و من به عنوان تدوینگر یا صداگذار درفیلمهای آخرشش نقش کوچکی را بر عهده داشتم. در همین آثار بود که دیدم دغدغه هایش پررنگتر و بزرگتر شده اند او در آثارش ظلم صدام و بعثیان را بر مردم مظلوم کرد فریاد می کشید واز انفال می گفت و ماجرای کشتار و نسل کشی ۱۸۲۰۰۰ زن وبچه و پیر و جوان بدست صدامیان در منطقه گرمیان کردستان عراق. از زنده بگور کردن و اعدام آنها که دل هر انسان منصفی را به لرزه می آورد او دل آزرده این رنج و محنت بود اما اهل انتقام نبود. در فیلم “من یک مزدور سفید هستم” یکی از مزدورانی را به تصویر می کشد که در ماجرای انفال در پی نجات بسیاری از قربانیان بوده و اکنون بدنبال طلب بخشش و مغفرت از بازماندگان آنهاست او در فیلم اخرش، “هزار و یک سیب” ،هزار و یک سیب را به رودخانه دجله می سپرد تا تصاویر سکانس اخر فیلمش را مزین به مفهوم صلح و دوستی و بخشش نماید. همان فیلمی که همین یکی دو ماه پیش وقتی برای اولین بار در کردستان عراق پخش شد کل حضار به احترام او وفیلمش از جای برخاستند و برای دقایق طولانی تشویقش کردند. او تازه به اوج رسیده بود فیلمهای آخرش در چندین جشنواره معتبر، موفق و تاثیرگذار به نمایش در امده بود و او را بسیار باانگیزه و مصمم برای ادامه راه و ساخت فیلمهای بیشتر کرده بود در این اواخر بسیار پرکار و پر انرژی شده بود و موفق شده بود بر مشکلات مالی غلبه کند و همین پارسال منزلی در سلیمانیه خریداری کرد تا در همانجا زندگی کند. در اوج بود و بسیار تلخ است این رسم روزگار در گرفتن آدمهای دوست داشتنی از بین ما .تلخ است مفهوم پیچیده خلقت ،در هزار توی منازعه مرگ و زندگی.چرا آدمهای خوب زود می میرند…
طاها جان کوهستان سفیدت ، کوهستان قندیلت ، مرز زندگیت ، مزدور سفیدت، وهزار ویک سیبت تو را فریاد می کشند تا ابد . وتورا زنده نگه خواهند داشت جاودانه ،بر روی پرده نقره ای. آنجا که بخش مهمی از دل ماست.
هنوز منتظرم در باز شود و طاها وارد شود ، هنوز ششمین قسمت از سریال “نجات یافتگان” او به دست من نرسیده تا صداگذاری آنرا تمام کنم . همان سریالی که باز درباره کشتار مردمان بی دفاع کرد ،توسط صدام است . این سریال باید تمام شود این تاخیر تو مثل همیشه باید تمام شود تو خواهی امد با اثرت، با آثارات و صدا و تصویر این سریال به اتمام خواهد رسید .این سریال پخش خواهد شد و تو به همراه باقی آثارات ،در صدا وتصویر جهان می مانی ماندگار و جاودان ،همانگونه که در دل وجان ما.
یادش بخیر و روحش قرین آرامش باد.